شیرینک ونفس خانم...

به من ثابت شده است که ترسناکترین خلق خداوند انسان است...

شیرینک ونفس خانم...

به من ثابت شده است که ترسناکترین خلق خداوند انسان است...

غریبه اشنا..

امروزروزاول مهر 

بدنبود..گذشت... 

لیلاخانــــــم.... هـــــی... باشمام 

سه شنبه که قراره بشی دوباره خانم ورزشـــــم 

اون مانتوکه من خیلی دوس دارمابپـوش... 

کاش میشددوباره این هارابگویم به تو ای غریبه اشنای من!!!!!

بوی پاییــــــز...

دوباره پاییــــــزشدومن.. 

بوی دوستانم را...بوی دستان لیــــــلارا... بوی قدم زدن بانفســـی را..بوی توپــــــ را..همه راحســــــ میکنم!!

اماای کــــــاش میشد مانندسالهای قبل بــــــوی 

عشق لیــــــلی را هم حس کرد... 

دلم برایت تنــــــگ است  لیــــــــــــلای من...

مــــــیدانم

میدانم که زیباترازتواحساسی مراهمراهی نمیکند... 

ولی رفیق نیمه راهه من  

چه کنم که تومرانمیخواهی..؟؟!! 

خداونداتوچاره ای پیش بزار....

بااینکه تووبم هیچی کپی نیست ولی من این یکی روخیلییی دوست دارم...

:

خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند ...
تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام میدادند، ابتدا و انتهای کلاس ، که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی !!!
هم رشته ای داشتم که شیفته ی یکی از دختران هم دوره اش بود...
هر وقت این خانم سر کلاس حاضربود، حتی اگر نصف کلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت:
استاد همه حاضرند!
و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس، می گفت:
استاد امروز همه غایبند، هیچ کس نیامده!!!
در اواخر دوران تحصیل ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند...
امروز خبردار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده است :

هیچ کس زنده نیست ... همه مردند

خواهش میکنم..

به من میگویی: 

پیام اخریت رابرای یادگاری نگه داشتم 

خانمی خواهشایادگاریم رانابودکن... 

خاهش میکنم...