دخترک خنده کنان گفت :
که چیست راز این حلقه ی زر؟
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
رازاین حلقه که درچهره ی او
این همه تابش ورخشندگی است
مرد حیران شد وگفت:
حلقه خوشبختیست حلقه ی زندگی است
همه گفتند:مبارک باشددخترک گفت:
دریغاکه مراباز در معنی ان شک باشد
سالهارفت وزنی افسرده
نظرکرد بر ان حلقه ی زر
دیددرنقشه فروزنده ی او
سالهایی که به امیدوفای شوهر
به هدررفته هدر زن پریشان شدو
نالیدکه وای این حلقه که در چهره ی او
این همه تابش ورخشندگی است
حلقه ی بردگی وبندگی است
(فروغ فرخزاد)
من میخواهم از تقویم زندیگیم ماهی به نام
بهــــــمــــــن را حذف کنم ..
من مجبورم بهمن ماه را از یـــــاد ببرم !!
اخر لیلی جــــــان ماه میــــــلادت که به یاداوردن نمیخواهد ..!!
وقتیـــــ ...
لالـــــــــــم کرده ای برای تبریــــــک!!!
قصه ی شهریــــــور ان سال راتوهم به یادداری؟؟؟ اغوشه تو و تمــــــام هستی من
بوی تنت وتمــــــام رویاهای من
نفسهایت وایستادن قلبم
وایــــــ بس است لیــــــلاجان مگرچقدرخوشبختــــــی به شهریــــــور ان سال میرسد!!!!!!!؟؟
دلــــــم میخواهد
هرروز به دیدنت بیایم به تــــــو سلام دهم وببینم
که باهمه میخندی...
میبینی دیگرحســــــادت هم نمیکنم...
من خنثــــی شده ام...
من مـــــــــــرده ام!!
عزیزکم
چه خوب شدکه امدی..که شدی باباارشم که شدم نازگل بابامم...
میخواهم تاته دنیاانچنان دستانت رابگیرم تادیگر
هیچ نارفیقی زورش نرسد تاتورا
مثله لیلایم
ازمن بگیرد....