سلام لیلاجان!
بعضی درد دلها را نمیشود مستقیم به خودت گفت...
چون..چون من میترسم!میترسم برای همیشه بروی از خاطراتم...
پس این جا میگویم..برای دل خسته ام...
برایت خواهم نوشت:
از ابهام لحظه ها
از تردید
از حجم مرگ آور نبودنت
از کسانی که رد می شوند وبوی تورا می دهند
برایت خواهم نوشت:
از حدیث تلخ بغض ها تا ابد
از قناعت به یک خاطره
یک یاد
از صبوری مـــــــــن
واز جای خالی تــــــــــو...
امشب شب تولد لیلای منه
روز۱۸/بهمن خداوند زیباترین وخوبترین فرشتشو به زمین فرستاد..
فرستادش تا قلبه منو تسخیر کنه وبشه همه دنیای من...
خداوندم بزرگترینم از اعماق وجودم ممنووونم به خاطر هدیه ای به این
باارزشی....همه ی ما به دست تو آفریده شدیم اما در گل
نفسه من خود تو بودی که دمیدی...از خوبیهایش معلومه فرستاده ای توست..
لیلای من ورودت حضورت مبااارک باشدد...
سلام خوشگلم...الان غروبه جمعس....
دلم گرفته..مهم نیس شاید قولنجه توخودتو ناراحت نکن...
دلم برات تنگ شده از دیروز امیدوارم فردا ببینمت...میخوام اگه بشه از این
به بعد یه سری روزمرگی هامو باتو چه خوب چه بد
اینجام حک کنم....
دیگه کافیه براامروز...
من دوستتت دارم شاید توهم...
یاعلی...
خانمی فریبا چگد لحظه ای که لپمو میکشی گشنگه:)
خوشگل خانم میدونی وقتی گفتی از داشتن دوستی مثه من
افتخار میکنی...چه حسی داشتم؟؟؟؟؟؟؟
حس پـــــــــــــرواز...حس شـــــــــــــاهی....
آخ عشقه من نمیدونی که میمیرم برات
دوستت دالم خانم معلمم..